او نه فقط در حیطه ی سینما ، بلکه در حیطه های طراحی ، عکاسی ، اندیشه ، درون بینی و طرح ایده ها نیز یک نابغه است . این تعریفی است که جانی دپ در مقدمه ی کتاب برتون به روایت برتون از تیم برتون ، کارگردانی که در آثارش فراتر از یک کارگردان عمل میکند ، ارائه میدهد . همه چیز متعلق به خودش است . از درونش سرچشمه میگیرد . شخصیت هایش هر کدام به دنیای مخصوص به خودشان تعلق دارند که در فضایی متضاد با جامعه شان و اغلب در فضایی فانتزی قرارمی گیرند . برتون فعالیت هنری اش را به عنوان یک انیماتور در دیسنی آغاز کرد و ردپای تجربیاتی که هم در دوران انیمیشن سازی و هم با طراحی هایش در سنین کمتر کسب کرده بود را می توان در فیلم هایش جست و جو کرد . برتون توانسته جهان ذهنی اش را به بهترین شکل به تصویر بکشد و به مخاطب عرضه و او را با خود همراه سازد . ولی این روزها با بیست و هفتمین فیلم برتون ۵۴ ساله در مقام کارگردان رو به رو هستیم که در آن برخلاف دیگر آثارش چندان اثری از نبوغ جاری در آنها ، دیده نمی شود .
سایه های تاریک با مدت زمان ۱۱۳ دقیقه بر اساس سریالی ساخته شده است که در اواخر دهه ی ۱۹۶۰ از شبکه ی ABC و به عنوان آخرین سریال خانوادگی عصرگاهی پخش میشد . این سریال که در ۱۲۲۵ قسمت ساخته شد ، پخش آن به مدت پنج سال به طول انجامید و محبوبیت زیادی در بین تماشاگران کسب کرد . پس از آن در اوایل دهه ی ۱۹۹۰ مجموعه ی تلویزیونی کوتاهی با نام Dark shadows revival ساخته شد که همان داستان را بازگو می کرد . و حالا پس از گذشت چند دهه ، تیم برتون و جانی دپ که از طرفداران این مجموعه بودند در سینما جانی دوباره به شخصیت های این مجموعه بخشیده اند . سایه های تاریک داستان بارناباس کالینز (با بازی جانی دپ) را روایت میکند که در اواخر قرن هجدهم پس از آنکه محبوبهاش را که یک ساحره بود رها می کند ، توسط همان زن نفرین شده و تبدیل به یک خون آشام و در تابوتی مدفون می شود . او پس از حدود دویست سال به طور اتفاقی زمانی که عده ای مشغول حفاری محلی که او دفن شده است هستند موفق میشود که از تابوتش بیرون آید و به سمت عمارت کالین وود جایی که متعلق به او و خانواده اش است حرکت کند . در این بین قبل از رسیدن بارناباس به کالین وود ، دختر جوانی به نام ویکتوریا وینترز (بلا هیثکوت) برای کمک به دیوید پسر بچه ای که میتواند ارواح را ببیند به آن عمارت می رود . پس از ورودش با استقبال گرم عمه ی دیوید ، الیزابت کالینز استادرد (میشل فایفر) رو به رو می شود ولی پدرش راجر کالینز (جانی لیر میلر) و پزشک خانگی اش جولیا هافمن (هلنا بونهام کارتر) از حضورش چندان استقبال نمی کنند . در ادامه بارناباس وارد عمارت می شود و سعی می کند تا اعتباری دوباره به مقام خانواده اش نزد مردم و رونقی به تجارتشان برای رقابت با رقبایشان ببخشد . ولی متوجه می شود که شخصی به نام آنجلیک بوچارد (اوا گرین) قدرت و محبوبیت زیادی در بین مردم دارد. او همان جادوگری است که بارناباس را نفرین کرد. آنجلیک به عمارتش می رود و از بارناباس می خواهد تا رابطه شان را از سر بگیرند...
بیشتر زمان فیلم در عمارت کالین وود می گذرد . ولی با این حال شخصیت ها به شکلی آشفته رها می شوند . به جز بارناباس و آنجلیک (تا حدودی) ، از دیگر شخصیت ها تعریف کاملی ارائه نمی شود . الیزابت چه قبل از ورود بارناباس که بزرگ خانواده محسوب می شد و چه بعد از حضور او هیچ تاثیری بر روند و شکل گیری داستان نمی گذارد . حتی میشل فایفر با چهره ای جاافتاده و آرام و بازی نسبتا قابل قبولش هم نمی تواند موثر واقع شود . چرا که نه تنها شخصیت الیزابت بلکه بقیه ی شخصیت ها (به جز بارناباس و آنجلیک) اصلا هدفی از حضورشان در داستان ندارند و به دنبال همین مسئله طبیعتا در فیلمنامه هم نمی توانند خودشان را به عنوان شخصیتی مستقل معرفی کنند . همه چیز ناقص تعریف میشود . در ابتدا ویکتوریا برای کمک به دیوید به کالین وود آمده بود، ولی دقیقا پس از ورودش به آنجا هم حضور خودش کم رنگ می شود و هم دیوید که گمان می رفت نقشی موثر در داستان داشته باشد در حاشیه قرار می گیرد. بقیه ی شخصیت ها هم به همین شکل حضور پیدا می کنند. دکتر هافمن با رفتاری که از خود نشان می دهد و حضور همیشگی او در عمارت ، گویی یکی از اعضای خانواده ی کالینز است که تنها توجیه حضورش تحت نظر قرار دادن دیوید است . گاهی مانند فردی مست راه می رود و سخن می گوید و گاهی تبدیل به فردی کاملا جدی می شود . پدر دیوید هم حضوری کوتاه تر نسبت به دیگران دارد و با توجه به سهم زمانی تعلق گرفته به او کاملا عادی است که نه تنها تعریفی از او نمیتوان ارائه داد بلکه حتی سوالی هم نمی توان در موردش مطرح کرد . کارولین استادرد (کلوئی گریس مورتز) نوجوانی دمدمی مزاج که اغلب در حال گوش دادن به موسیقی است ، بسیار کلیشه ای از کار درآمده که به شکلی عجیب در پایان می بینیم او یک گرگ نما است . برای معرفی این تعداد شخصیت و در پی آن داستانک هایی که برای هر کدامشان روایت می شود مستلزم زمان زیادی است که قالب سریال بسیار مناسب تر برایش به نظر می رسد . تنها نقطه ی مشترک آنها بارناباس است که هر کدام به گونه ای با او ارتباط برقرار می کنند . الیزابت در ابتدا او را در عمارت قبول می کند و نمیگذارد راز خون آشام بودن او فاش شود ، کارولین در انتها زمانی که با آنجلیک در حال مبارزه است به کمک او می آید ، زمانی که او توسط آنجلیک دوباره در تابوت زندانی شده دیوید او را نجات می دهد . و راجر کالینز از عمارت اخراج و دکتر هافمن هم توسط بارناباس کشته می شود . تنها نقطات ارتباطی شخصیت ها آن هم اعضای یک خانواده فقط همین هاست . شخصیت آنجلیک که همراه با بارناباس زمان زیادی از فیلم را به خود اختصاص می دهد هم به هیچ عنوان قابل توجیه نیست . او جادوگری است که قرن ها زنده مانده و به گفته ی خودش از شکلی به شکل دیگری درآمده و فقط به فکر منفعت طلبی خودش است ولی با این حال عشق بارناباس را در سینه اش نگاه داشته . تمام سعیش را میکند ، بارناباس را تهدید می کند تا دوباره بتواند او را تصاحب کند . و در پایان هم قلبش را از سینه درآورده و تقدیم بارناباس می کند . این همه تضاد و ناهماهنگی فقط به شخصیت پردازی ها محدود نمی شود . طنزی که در سرتاسر فیلم دیده می شود که بیشتر آنها بسیار سطحی و بی ارزش هستند بسیار زیاد به فیلم ضربه می زند . مانند اشتباه برداشت کردن از کلمات توسط بارناباس که چندین مرتبه تکرار می شود و بسیاری شوخی های کلامی دیگر که در بین شخصیت ها جریان دارد . شاید بتوان گفت مشکل صرفا حجم بالا و سطح پایین شوخی ها نیست بلکه تغییر لحن مکرری است که دائما در فیلم مشاهده می کنیم . شخصیت ها در لحظاتی تبدیل به موجوداتی احمق و ساده لوح می شوند و در لحظاتی کاملا جدی و رسمی . مشخص نیست که سازندگان قصد ادای دین به مجموعه ی قدیمی سایه های تاریک را داشته اند و یا هجو آن را . دو ساعت ، زمان کافی برای تعریف کامل این قصه نیست . تیم برتون با اینکه نشان داده در بخش های مختلف هنری شخص مستعدی است و با اینکه با ساخت آلیس در سرزمین عجایب ثابت کرد از داستانی که مدتهاست برای همگان شناخته شده می تواند اثری متفاوت و با امضای مخصوص به خودش را خلق کند ولی این بار دچار اشتباه بزرگی شده است . او با درنظر نگرفتن عدم وجود پتانسیل کافی در داستان سایه های تاریک ، جهان ذهنی اش را فدای شیفتگی اش به این مجموعه کرده است . که حتی انرژی فرد مکملش ، جانی دپ را نیز هدر داده . او که در بیشتر لحظات فیلم حضور دارد ، ولی نتوانسته از پس مسئولیت حمل کردن بار اصلی فیلم بربیاید که دلیل آن را باید در فیلم نامه اثر جست و جو کرد .
تیم برتون همواره فیلم های خودش را ساخته و دنیای خودش را خلق کرده . که کارنامه ی درخشانش گواه این ادعاست . ولی سایه های تاریک زنگ خطری است برای برتون که در آن بیشتر به ظاهر و فضای فانتزی توجه کرده تا به تعریف داستان . او قبل از اینکه فیلمساز باشد یک طراح است و با توجه به پیش زمینه ی انیماتور بودن این طور احساس می شود که با سه بعدی شدن فیلم ها و بالا رفتن سطح گرافیکی آنها ، او بیشتر مجذوب این بخش از فیلم سازی شده است که شروعش را می توان از فیلم چارلی و کارخانه ی شکلات سازی دانست . البته چارلی و کارخانه ی شکلات سازی و فیلم هایی که تا قبل از سایه های تاریک ساخته آثاری قابل تامل هستند ولی سایه های تاریک مانند نامش سایه ای بر این نقطه از کارنامه ی برتون گسترانده که اگر به آن توجه نکند این سایه گسترده تر شده و آثاری که در آینده قصد ساختشان را دارد را به زیر سلطه ی خود در می آورد . درست شبیه سایه شومی که بر شخصیتهای این فیلم سایه افکنده است.